سلام قسمت سوووم بچسببببب

*************اِ تموم شد وااااااي بچها ميکنم- نغمه-حنــــاق اون صداتو بيار پايين بعد ادامو در اورد ميکنم...هر کي ندونه فک ميکنه ما داريم درمورد چي ميحرفيم مبينا-خوب حقيقته ديکه نغمه يکم به اون مخت فشار بيار شب عروسيو زدم تو سرش-خاک تو سرت من بايد به اون فک کنم تو چرا فک ميکني بعد کل بيچاره ي پرپر شده رو گراشتم کنار چشامو بستم -رسيد ميکنم....نرسيد نميکنم مبينا-خب اونکه معلومه اگه نرسيد چجوري ميخايي بک..... يه لگد زدم تو پاش ساکت شد خوشم مياد جذبه دارم!! -خب شروع ميکنم مبينا با مسخره بازي سرشو اورد بالا-شروع ميکنه...بينندگان شروع ميکنه همگي تمرکز نغمه کشيدش کنار-دلقک!! چشم غره اي به مبينا زدم دوباره چشامو بستم انگشت اشارهامو گرفتم روبه روي هم با هيجان بهم نزديکشون کردم..خووووورد!!! با ذوق چشامو باز کردم -هوووووو نيشتو ببند شوهر نديده -فعلا که بهم رسيدن -اخه کي براي جواب خاستگاري از اين کارا ميکنه اقلا يه استخاره اي چيزي کن احمق جان از روي تخت بلند شدم زبوني براش دراوردم- احمدو زنش داديم رفت من رفتم به مامانم بگم تا چن مين باي رفتم مامان بابارو کشيدم کنارو جوابمو يواش گفتم برق رضايتو تو چشاي دوتاشون ديدم بابا بغلم کردو پيشونشمو بوسيد مامانمم با محبت بغلم کرد ********** بعد از شام مامان جوابمو به خاله ثريا گفته بودو يه بار ديگه توي جمع از من خاستگاري کردنو منم وقتي ميخاستم جواب بدم ناخوداگاه توي چشاي بهروز زل زدمو جوابو دادم بهروز به وضوح سرخ شدو دستاشو مشت کرد با خوش حالي به سپهر نگاه کردم که ديدم چشاشو باريک کرده و نگاش بين منو بهروز چرخيد همه برام دست زدنو خاله هم انگشترشو دراورد به عنوان نشان به سپهر داد تا دستم کنه سپهر با دستپاچگيو بي تفاوتي کنارم نشست دستام از هيجان ميلرزيد سپهر دست چپمو گرفت تو دست گرمش از تماس دستاش با دستام دلم لزريد توي چشام چند لحظه خيره شدو بعد حلقه رو توي انگشتم جا دادو يه بار ديگه همه برامون دست زدنو تبريک گفتن....اخـــــــــي منم دارم متاهل ميشمااا.....سپهرم همينطور....سپهرو بي خيال منو بچسب فردا صبح زودتر از همه بيدار شدم شب که خوابم نبرد صبحم که نميدونم چرا بعد اينکه بيدار شدم ديگه خابم نبرد از جام بلند شدم روي نغمه رو درست کردم سويي شرتمو پوشيدم و رفتم سمت دريا ساعت تازه 7 بود اخي چقد هوا خوبه نشستم روي سنگي که هميشه سپهر روش مينشست نفس عميقي کشيدمو به اسمون ابي خيره شدمو بعد به خط بي انتهايي که اسمونو از دريا جدا ميکرد چرا من اين حماقتو کردم؟از همين اول زندگي راهو اشتباه رفتم چجوري بايد سپهرو عاشق خودم ميکردم؟من که اصلا تو فاز اين چيزا نيستم...ولي همه ميگفتن تو با چشاتو رفتارو اخلاقت همه رو جذب خودت ميکني....اينا همه چرته کي ميره اينهمه رااااهو ذهنم پر علامت سوال بود و فقط به يک کلمه فکر ميکردم:سپهر اونقد که فک کنم سلولاي خاکستري مخم حالشون بهم خورده باشه اونقد توي فکر بودم که متوجه سپهر که بالاي سرم ايستاده بود نشدم سرمو گرفتم بالا و چند لحظه نگاش کردم-ميخام بدونم چرا بهم جواب مثبت دادي؟من گه بهت گفته بودم علاقه اي به تو ندارم دور همي گفتم يکم باهم بخنديم -تو چرا ازم خاستگاري کردي که من بهت اين جوابو بدم؟ -جوابمو با سوال جواب نده شونه هامو بالا انداختم حرصش گرفت-ببين قرار نشد از همين اول لجبازي کني هاا -من دلايل خاص خودمو دارم -اگه اين جوابو نميدادي مجبور نبوديم بدبختيامونو شروع کنيم هي که چقد دلم ميخاست جفت پا بيام تو صورتش -اگه اينقد ناراضي بودي ميتونستي خاستگاري نکني تقصير من نيس فکرم نکن که خيلي عاشقتم که ردت نکردم حرصي شده بود داشت پوست لب پايينشو ميکند از روي سنگ بلند شدم لب دريا قدم ميزدم گاهي تا زير زانوهام ميرفتم تو اب سپهر کاپشن شلوار مشکي ريباک پوشيده بود نشسته بود روي سنگو انگشتاشو تو هم گره کرده بود به روبه رو خيره شده بود يهو احساس کردم دلم براش تنگ شده ناخوداگاه به سمتش کشيده شدم جلوش ايستاده بودمو خيره نگاش ميکردم با تعجب به من نگاه کرد به خودم اومدم پلکي زدمو وانمود کردم ميخام دمپاييامو بردارم-تو که هنوز بچه اي چرا ميخاي ازدواج کني؟ واه واه پدربزرک مکه اون چند سالش بود؟28 –نخيزم اصلا هم بچه نيستم خوبه سه سال اختلاف سني داريم نيشخندي زد-بشين بايد يه چيزيو بهت بگم با فاصله نشستم کنارش به من زل زد-از من انتظار نداشته باش دوست داشته باشم چون نميتونم يعني من يکيو دوس دارم دستام سرد شده بودن قلبم يخ کرده بود من که ميدونستم اون دوست دختر داره و اونو دوس داره نگاه يخيمو به سپهر دوختم-خب؟ با تعجب براندازم کرد-اينو گفتم که مثلا منصرف شي -خب منم که گفتم از روي علاقه بهت جواب ندادم -خب پس چرا لعنتي حالا دوتامونو بدبخت کردي -گفتم که دلايل خودمو دارم کلافه دستي تو موهاي پرپشتو کوتاهش کشيد-يکي از اين دلايلو بگو؟ -نميتونم چشاشو تنگ کردو به من خيره شد نميدونم چرا از نگاهش ترسيدمو گفتم-ميتونيم در ظاهر زنو شوهر باشيم اگه...اگه دوست داري؟ پوزخندي زد-منم ميخاستم همينو بکم...ببين هنوزم وقت داري ميتوني جوابتو پس بگيري تو داري اينده ي خودتو خراب ميکني اهي کششيدم خاستم حرفي بزنم که مامان صدام کرد
دوران نامزديمون بود ولي هر کي مارو تو يابون ميديد فک ميکرد دشمن خوني هستيم ولي جلوي مامان اينا خيلي خوب رفتار ميکرديم ثريا جون که هر بار ميديد سپهر دست انداخته دور کمرم يا ... ذوق زده ميشدامروز قرار بود بياد دنبالم تا بريم رستوران يه شلوار جين چسبون سفيد پوشيدم با يه مانتوي کوتاه سرمه اي که يه کمر بند خوشگلو شيک روش ميخورد با يه کفش پاشنه بلند سرمه ايو کيف سرمه اي ستش کردم يه شال خوش رنگم که به تيپم ميخورد سرم کردم موهامو بالاي سرم جمع کردم يه خط چشم دپشم تو چشام کشيدم که جلوه ي چشام چند برابر شد با يه ريميلو رژ کرمي ارايشم تکميل شد رفتم پايين منتظر سپهر شدم نيما که منم ديد يه سوت کشيد-خانم کجا تشريف ميبرن -با سپهر قرار دارم سرشو تکون داد-خوشا به حال شما چشمکي زدم همون موقع صداي ايفون اومد مامانم به سپهر تعارف کرد بياد تو ولي نيومد منم خداحافظي کردمو رفتم پايين سوار ماشين شدم-سلام برگشت براندازم کرد ميتونستم تو چشاش برق تحسينو ببينم-سلام و حرکت کرد سمت ماشين از گوشه ي چشم براندازش کردم تيپ قهره اي زده بود که خيليم بهش ميومد عطرشم که ديگه نگو حسابي پيچيده بود تو ماشين يه ساعت رولکس خوشگلم به مچش بود نگاهمو به صورتش دوختم داشتم خيره خيره نگاهش ميکردم که غافلگيرم کرد باتعجب براندازم کرد-چيه؟ خودمو جمعو جور کردم-هيچي ها خوب شد ادم نديده؟ديگه تا وقتي رسيديم رستوران ديگه گردنمو نچرخوندم همش نگاهم به بيرون بود هيچ حرفي با هم ردو بدل نکرديم رسيديم واي که اين گردن من خشک شد بس که تکونش ندادم رفتم دستشويي تا دستمو بشورم رژمو هم تجديد کردم شالامو هم صافو صوف کرد اومدم بيرون چند دقيقه اي اونجا نشسته بودم ولي گارسون هنوز نيومده بود-چرا گارسون نمياد؟ نگاهشو بي تفاوت به من دوخت-اومد سفارش دادم تو غلط کردي به جاي من سفارش دادي-چي سفارش دادي موزمارانه نگاهم کرد-کباب چـــــي؟تو بيجا کردي خوبه ميدونه من از کباب بدم مياد هنوز موزمارانه به من نگاه ميکرد شيطونه ميگه يه مشت بزنم پا چشاش بادمجون سبز شه-چيه -هيچي غذارو اوردن گارسون خواست بره که صداش زدمو سفارش غذا دادم گارسون با تعجب براندازم ميکرد حتما با خودش ميگفت عجب قحطي زده ايه -ميشه بگي ار کدوم قسمت سومالي فرار کردي که قحطي اينقد بهت قشار اورده؟ -از همون قسمت که تو فرار کردي اخمي کرد خواست جوابمو بده که موبايلش زنگ زد اول به صفحه نگاه کرد لبخندي اومد رو لبش به من نگاهي کرد-سلام گلم دوباره دوست دختر کذاييش بود هر وقت زنگ ميزد حرص ميخوردم ولي به روي خودم نمياوردم قربون صدقه که ميرفت به من نگاه ميکرد..نکبت فکر کرده خيلي ازش خوشم ميومد...-گوشي فدات شم از سر ميز بلند شد با نگاهم دنبالش کردم گارسون غذا رو اورد نگاهي به غذاي سپهر کردم يه لبخند خبيثانه اومد روي لبم چون وقت کم بود در کوچيک زير نمکونو باز کردم و ريختم روي غذاش چون برنج تزيين شده بود با احتياط غذارو قاطي کردم تا تزيينش بهم نخوره از اونجا که من خيلي باهشو زيرک هم هستم بااون يکي غذا هم همينکارو کردمو بعد با اشتها مشغول خوردن غذام شدم بعد از چند دقيقه سپهر اومد با نيش باز اي ايشالا با معراج ببرنت همون ماشينا هستنا که جنازه هازو ميبرن بهشت زهرا...ايشالا باهمونا ببرنت که ديگه نيشت باز نشه اولين قاشقو که گذاشت تو دهنش قيافش رفت توهمو به من نگاه کرد منم خودمو به غذا خوردن مشغول کردم بعد چند ثانيه يه پوزخند به من زدو اون يکي غذارو برداشت گذاشت جلو خودش که دوباره همون اشو همون کاسه با حرص به من خيره شدو نفسشو داد بيرون غذامو قورت دادم-چرا غذاتو نميخوري چشاشو تنگ کرد-بچه ي نادون با دهن پر جواب دادم-خودتي بعد گارسونو صدا زدو دوباره سفارش غذا دادو اون دوتا غذا روهم داد به گارسون ببره سير که شدم بلند شدم-سوييچ ماشينو بده -غذا چسبيد بت نه؟ -خيلي...سوييچ سوييچو داد نشسته بودم تو ماشين اينم که از عمد طولش ميداد داشبوردو باز کردم چشمم به يه سري کارت پستالو عکس افتاد کارت پستالو برداشتم....هاله ي عزيزم دوستت دارم... اب دهنمو فرو دادم عکس روبرداشتم عکس سپهر بود با يه دختر که احتمالا هاله بود درهمون لحظه ي اول متوجه جذابيتو زيباييش شدم چشاي سياهي داشت که از چشاي سپهر هم بيشتر برق ميزد با ابروهاي هشتي با يه بيني عقابي کوچيک ه عوض اينکه صورتشو زشت کنه جذابيت صورتشو بيشتر کرده بود لياي قلوه اي زيبايي داشت با گونه هاي پرتز شده يه دکلته ي مشکي پوشيده بود که از همه طرف هيکلشو ريخته بود بيرون هيکلش حرف نداشت کشيده ولي تو پر دست سپهر روي کمرش بودو اونم خودشو به سپهر تکيه داده بود يا بهتره بگم خودشو رو سپهر انداخته بودمتوجه شدم که سپهر داره مياد سمت ماشين سريع گذاشتمش تو داشبورد سوار ماشين شد سوييچو بهش دادم-منو برسون خونه -همين کارو ميخام بکنم رسيديم خونه بابا داشت سوار ماشين ميشد مارو که ديد ايستاد پياده شدم-سلام بابايي گونمو بوسيد-سلام دختر گل بابا خوش گذشت؟ -بله جاتون خالي سپهرم پياده شدو ابهم دست دادن بابا چند بار به سپهر تعارف زد تا بياد تو تا اقا بلاخره قبول کردن بيان تو ....تحفه... زودتره سپهر وارد شدم ثريا جون ايناهم اونجا بودن بعد از اينکه ثريا جون کلي قربون صدقم رفت مامان رو کرد به من-آوا جان پاشو با اتاقتو نشون سپهر بده -وا؟مامان هزار بار ديده چشم غره اي رفت-پاشو برين تو اتاق استراحت کنين تازه رسيدين پووفي کردم به سپهر اشاره کردم ثريا ون با ذوق به ما نگاه کرد سپهر دستشو انداخت روي شونهام باهم رفتيم سمت پله ها يواش يه نيشگون از بازوش گرفتم-بردار اون دستتو -فک کردي خيلي خوشم مياد يه لحظه ببند اون دهنتو تا از جلو اينا رد شيم از جلوشون که در شديم گفتم-بردار حال خوبه از خدامم بود نگاهي به من کرد-انگار دارم جونشو ميگيرم تا رفتيم تو اتاقم خودشو انداخت روي تختم با تعجب نگاش کردم...پررروووو-چيه ادم نديدي؟ -ادم پرروووو نديدم -برو جلو ايينه حتما ميبيني -لازم نيس تو جلو چشامي رفتم سر کمدم يه تي شرتو شلوارک دراوردم..خوب حالا من کجا لباسمو دربيارم؟-پررو خان يه لحظه برو بيرون ميخام لباس عوض کنم -توبرو بيرون ميبيني که خوابيدم باحرص رفتم تو اتا نيما لباسمو عوض کردم برگشتم نبود دستشويو اتاق مهمانو بقيه جاهاي طبقه ي بالا رو ديد زدم نبود از پاگرد به پايين نگاه کردم ديدم پايين نشسته دره با بابام صحبت ميکنه...بدبخت...رفتم پايين سپهر يه نيشخند تحويلم داد بي توجه بهش نشستم کنار نيما.نيما دستشو انداخت دور گردنم لپمو بوسيد-خوش گذشت جوجو؟ لبخندي زدم-جات خالي مامان-آوا پاشو چايي بيار -چششششششم رفتم تو اشپزخونه چايي ريختم سينيو برداشتم برم که دوباره برگشتم يکي از چاييارو خالي کردم توي ظرفشوييو دوباره رفتم تو هال به همه چايي رسيد غير از سپهر با بي خيالي نشستم کنار نيما که مامان گفت-آوا سپهر چايي نداره -اِ؟نچ يکي کم ريختم مامان-حالا پاشو برو يکي براش بريز پامو انداختم روپام-مشترک مورد نظر قادر به پاسخ گويي نميباشد لطفا مجددا تماس نگيريد مامان اخمي کردو لبشو گذيد چشم غره اي رفت شونههامو بالا انداختم-اي مامان جان اگه خواست خودش ميره برا خودش ميريزه ديگه اصلا سپهر چايي دوست نداره دوران نامزديمون همين بود يا من حرص اونو درمياوردم يا اون -......ايا وکيلم؟صداي عاقد بود که داشت صيغه رو ميخوند...بار دوم بود يا سوم نميدونم...خدايا من اينجا چيکار ميکنم؟نشستم کنار سپهر اونم پاي سفره ي عقد؟ چه تصميم احمقانه اي گرفته بودم من چجوري ميتونستم سپهر رو عاشق خودم کنم؟ احساس ناتواني و درماندگي کردم بار ديگر به تصوير تو ايينه خيره شدم سپهر از روزهاي قبل خوشگلتر و خواستني تر شده بود به خودم نگاه کردم تور روي صورتم بود خوشگل شده بودم پشت چشام سايه ي ماتي زده بودن که به چشاي عسليم ميومد يه لباس عروس دکلته ي ساده اما خوشگل پوشيده بودم ثريا جون اومد کنارمو ست برليان شيکو گرون قيمتيو به عنوان زيرلفظي داد... به صفحه ي تار قران که جلوم باز بود خيره شده بودم-هووووووي مگه کري بار سومه خاستم لجشو دربيارم-يعني من بايد بگم بله؟ -نه لطف کن نه رو بگو منو از اين بدبختي نجات بده -باشه پس فقط به خاطر تو ميگم -لطف ميکني البته اگه جرئت داري -حالا که تو ميگي...و بلند گفتم-با اجازه ي بزرگترا بله -ديدي جرئتشو نداشتي -جرئتشو دارم ولي نميخاستم از همون اول جوونيت شکست عشقي بخوري -اونم از تو لابد -مگه غير من عاشق کس ديگه ايم هستي -نه بسکه زيبا و دلروبايي -اره ديگه از سرتم زياديم حيف من که بايد به پاي تو بسوزم بعد يه چشم غره اونم بله رو گفت صداي کيل و دست بلند شد بعدشم سپهر تور رو از صورتم کنار زد چند ثانيه تو صورتم خيره شدو بعد چند ثانيه يه لبخند کوچولوي نامحسوس روي لبش اومد البته بار اول توي اتليه که ميخاستيم عکس بگيريم حسابي شوکه شد هستي که خواهر داماد بود جام عسلو جلوي ما گرفت نگاهي به سپهر کردم اوه اوه چه اوقاتشم تلخه خيليم از خدات باشه که عسل بزاري توي تو دهنم سپهر انگشت کوچيکه ي دستشو توي عسل کرد و گرفت جلوي من انگشتشو خاست بياره بيرون که محکم گاز گرفتم جا خورد انگشتشو عقب کشيد ولي من دندونامو دور انگشتش سفت تر کردم بلاخره انگشتشو اززير دندونام کشيد-رواني نوبت من شد انگشتمو گرفتم جلوي دهنش کينه توزانه توي چشام خيره شد سريع انگشتمو از توي دهنش اوردم بيرون ولي اون در لحظه ي اخر انگشتمو چنان گاز گرفت که چشام زد بيرون انگشتمو کشيدم عقب که بد تر دندوناشو روي انگشتم فشار داد فک کنم انگشتم فلج شد با پاشنه ده سانتيو ميخي کفشم کوبيدم رو پاش که انگشتمو ول کرد حالا اين مهمونا که تصور ميکردن ما به شوخي اينگارارو ميکنيم ميخنديدن نميدونستن به خون هم تشنه ايم که خلاصه همه اومدن به ما تبريک گفتن بهروز که به بهانه اي به جشن نيومده بود اما اميد اومده بود ولي وقتي ميخاست تبريک بگه صداش بغض داشت وقتي از کنارمون رفت سپهر پوزخندي زد-پشيمون ميشي از ازدواج با من اين همه عاشق داري چرا چسبيدي به من بهم برخورد-هوووو بفهم چي ميگي من هيچوقت به هيچ پسري نچسبيدم که حالا بخام بهت بچسبم هميشه اين پسرا بودن که به من ميچسبيدن اخمي کرد-پسرا غلط کردن با تعجب نگاش کردم اين حرفا از اين بعيد بود ثرياجون اومد کنارمون ايستاد بعد اعلام کادوها دورمون خلوت شد ماهم دست تو دست هم توي باغ راه ميرفتيمو خوش امد ميگفتيم همه ريخته بودن وسطو ميرقصيدن درسته که عروسم ولي جلوي خودمو که نميتونستم بگيرم اين غر لامصب تو کمرم خشک شد دست سپهرو کشيدم باهم رفتيم وسط همه به افتخارمون دست زدن و دورمون دايره زدن سپهر پايه رقص خوبي بود حرکاتشو با حرکات من هماهنگ ميکرد هيجان زده شده بودم برق خوشحاليو براي چن لحظه تو چشاي سپهر احساس کردم کمي اميدوار شدم کم کم پاهام درد گرفتن با اون کفش پاشنه بلندي که پوشيده بودم قدم به زور تا سرشونه ي سپهر رسيده بود بعد چند لحظه سپهر از کنارم رفت پيش دوستاش مهنازو سارا و نغمه و مبينا ريختن رو سرم نغمه کرکري ميخوند-امشب چه شبيست شب مرادست امشب.. منم فقط خنديدم مهناز-ميگم چه گازي ازت گرفت خدا شبو به خير بگزرونه پاشو لگد کردم-خفه بي تربيت خب ديگه منم برم بشينم خسته شدم مهناز-نههههههه نميشه عمرا بزاريم بشيني شب حسابي برو بخواب سارا-نه بابا مهناز چي ميگي شب تازه بايد...هه هه -کوفت من به ايناش فک نميکنم که شماها ميکنين نغمه-جون عمت تو از هر چي مرده هيزتري -باز تو صفت خودتو به من نسبت دادي رفتم نشستم کنار سپهر سپهر پوزخندي زد-خوب خوشي واسه خودت -خب اره بايد خوش باشم چون ادم يه بار عروسي ميکنه پوزخندي زد کم کم وقت شام شد مهمونا رفتن سمت ميزهاي غذا ماهم که يه ميز جدا برامون درست کرده بودنو گير اين عکاس افتاده بوديم هي ميگفت اقا داماد غذا بزارن تو دهن عروس خانوم، عروس خانوم بزارن،عروس خانوم لبخند بزنن،عروس خانوم اين ارو بکنن... بابا اين غذا کوفتمون شد خب بعد چن دقيقه شرشون کم شد منم بااشتها مشغول شدم که باچشم غره ي سپهر اشتهام کور شد اه يکي نبود بياد يه من بگه نونت کم بود ابت کم بود شوهر کردنت چي بود اينم با اين برج زهرمار... خاله ثريا اومد کنارمون-آوا جان عزيزم با غذا بازي نکن خوب بخور که امشب بايد انرژي داشته باشي و لبخند معنا داري زد غذا پريد تو گلومو شديد به صرفه افتادم ثريا جوون خنديدو يه ليوان اب برام ريختو رفت سپهرم زد پشتم-چيه دستپاچه شدي؟ با چشاي اشکي بهش خيره شدم-بي تربيت خنديد-مگه چي گفتم؟ چشم غره اي رفتم-خودت بهتر ميدوني بعد از شام دوباره همه ريختن وسط من که نشسته بودم کنار اين برج زهرمار و به بقيه که اون وسط ورجه وورجه ميکردن نگاه ميکردم اين وسط خيليا از فرصت استفاده ميکردن از جمله خواهر بنده که با پسري خوشگلو خوشتيپ حدودا 22 ساله ميرقصيد اين خواهر ماهم ديگه زرنگ شده اصلا اين ناديا ي بيشعورم خوشگلها چشاي سبز با پوست برنزه و موهاي قهوه اي روشن قدوبالاهم که ديگه نگو يکي ديگم مبيناو سياوش اهنگ لاو که ميشد اين دوتا فقط تو چشاي هم نگاه ميکردنو ميرقصيدن بلاخره نوبت رقصيدن پاياني منو سپهر شد همه رفتن کنار من که حسابي زوق زده شده بودم رفتيم وسط سپهر خيلي خوب نقش بازي ميکرد انگار که واقعا به من علاقه داشته باشه يکي از دستاشو گذاشت بالاي کمرم و يکي از دستامو گرفت تو دستش منم دستمو گذاشتم روي شونش توي چشاي هم خيره شده بوديم اين وسط منم که رو هواااا شبا مستم ز بوي تو خيالم خو ز روي تو خرامونم ز خيال خود گذر کردم ز کوي تو بازم بارون ميزنه نم نم دارم عاشق ميشم کم کم بزار دستاتو تو دستام عزيز هر دم عزيز هر دم بازم بارون ميزنه نم نم دارم عاشق ميشم کم کم بزار دستاتو تو دستام عزيز هر دم عزيز هر دم گناه من تويي جادو نگاه من تويي هر سو مرو از خواب من بانو تويي صياد منم اهو شب تنهايي زارو کسي هرگز نبود يارم خراب ياد تو بودم تو بردي از نگات مارو بازم بارون ميزنه نم نم دارم عاشق ميشم کم کم بزار دستاتو تو دستام عزيز هر دم عزيز هر دم بازم بارون خيلي خوب ميرقصيدو کاملا منو دراختيار داشتو به اين سمتو اون سمت حرکت ميداد من که تو نگاش غرق شده بودمو از رقص هيچي نمي فهميدم کمي خم شد زير گوشم گفت-درست برقص منم مثه خودش يواش جواب دادم-بهتره تو ميرقصم -اره پيداس داري قورتم ميدي -اعتماد به سقفت منو کشته -هيچ گفته بودم تا حالا ازت بدم مياد؟ -تا حالا بهت گفته بودم از ديدنت عقم ميگيره؟ و بعد با پاشنه ي کفشم رو پاش کوبيدم که يه اخ کوچولو گفت من موندم اگه امشب اين پاشنه کفشو نداشتم چيکار ميکردم سپهر به چشام طوري نگاه کرد که داشت با زبون بي زبوني ميگفت گردنتو بشکونم يه دفعه دستمو که تو دستش بود محکم فشار داد دستش قوي و بزرگ بود دست کوچيکو ظريفم داشت له ميشد ولي تسليمش نشدم سرشو اورد نزديک-ببين چه دست ظريفي داري با يه حرکت ميتونم بشکونمش بگو غلط کردم تا ولش کنم -عمراااااااً -باشه و محکم تر فشار داد به طوري که نزديک بود از درد جيغ ميزنم-سپهر جيغ ميزنما -بزن دهنمو باز کزدم خاستم يعني جيغ بزنم که فشار دستشو کم کرد-دختره ديوونه دهنتو ببند -خودت ديوونه اي رواااني و يواش زبونمو براش در اوردم چشاش گرد شدو به اطراف نگاه کرد-ابروريزي نکن -نترس من ابرو دارم توکه نداري که ميترسي براش اهگ تموم شد همه برامون دست زدن-دوماد عروسو ببوس يالا دوماد عروسو ببوس يالا يالا يالا منم که از خدا خاسته خدا از کور چي ميخاد دوچشم بينا سپهر مجبوري خم شد تو صورتم مکثي کردو گونمو بوسيدو سريع سرشو کشيد عقب مورمورم شدو تنم لرزيد -دوباره،دوباره سپهر دوباره روي صورتم خم شد لباشو که گذاشت روي گونم چشامو بستمو سعي کردم اين لحظه رو براي هميشه توي خاطراتم حفظ کنم سپهر بعد مکثي لباشو از روي گونم برداشت جاي لباي سپهر روي صورتم اتيش گرفت مطمئن بودم لپام گل انداخته قلبم به تپش افتاده بود همه به افتخارمون دست زدنو ما دست تو دست هم از صحنه اومديم بيرون من که اونقدر سرمو انداخته بودم پايين که فقط پايين لباسمو ميديدم وقت خداحافظي شد همه ي مهمونا رفتن فقط خودمونيا موندن براي عروس کشون يه جايي نزديک عروس کوه صفه همه پياده شديم از همه خداحافظي کرديم فقط خانواده ي منو سپهر موندن بابام دستاي منو گذاشت توي دست سپهر با لحن بغض داري گفت-سپهر جان تو هم مثه نيما پسرمي اميدوارم خوشبخت شي آوا رو سپردم به تو مواظبش باش از جونم بيشتر دوسش دارم سپهر لبخندي زد-چشم پدر مواظبشم منم ديگه نتونستم خودمو کنترل کنم پريدم تو بغل بابا بابام پيشونيمو بوسيد منم اشکام سرازير شد-بابايي دوستتون دارم -قربونت برم دختر عزيزم مامانمم بغل کردم نيما در حالي که صداش از بغض ميلرزيد گفت-بلا گرفته عين عروسک شدي...چطوري ميخايي بريو منو تنها بزاري دلت مياد؟ دماغمو کشيدم بالا-تقصير خودته قدر منو ندونستي محکم بغلم کرد-خيلي تحفه اي دوستت دارم تحفه -ما بيشترررر -جوجه دلم برات تنگ ميشه -نميخام که برم سفر قندهار اصلا هر روز بهتون سر ميزنم نيما رو کرد به سپهر-اقا سپهر خواهرمو سپردم دست تو يه مو از سرش کم شه زندگيتو سياه ميکنم به شوخي اين حرفو زد ولي ميشد فهميد يه جور اختار هم هست ناديا روهم بغل کردم-ناديا من ميرم شيطوني نکنيااااا -چه شيطنتي دختر به اين اروميو سربه زيري يواش زير گوشش گفتم-اره خر خودتي به بهنام خان سلام برسون بهنام همون پسري بود که باهاش ميرقصيد اسمشو از سپهر پرسيده بودم پسر دختر خاله ي ثرياجون بود اخرشم ثريا جون بغلمون کردو عمو سيامک هم پيشونيمو بوسيدو سپهرو مردونه بغل کرد بلاتکلف با لباس سفيدو دنباله دارم توي هال ايستاده بودم ولي سپهر بيخيال روي مبل لم داده بود و گريه کراواتشو شل ميکرد-چرا عين مترسک ايستادي؟خندم گرفت يه مترسک با لباس سفيد عروس!! -چار ديواري اختياري -ببين جوجه خيلي زبون درازيا اصلا خوشم نمياد - شما کي باشين که بخايين از من خوشت بياد يا بدت بياد؟ نفسشو داد بيرون-هنوز بچه اي شونهامو دادم بالا رفتم تو اتاقم...يعني اتاقمون خيلي خوشگلو شيک بود با سرويس خواب بنفش و ديواراي کاغذ ديواري شده معرکه و رويايي شده بود خيلي خسته شده بودم يعني اگه کسي کاري به کارم نداشت همونجا تو عروسي ميخوابيدم خب اول بايد موهامو باز ميکردمو ميرفتم حموم داشتم با هزار زحمت دستمو ميرسوندم به زيپ لباسم که بازش کنم که سپهر اومد تو تا من ديد خاست برگرده که صداش کردم-سپهر ميايي زيپ لباسمو بکشي پايين دستم بهش نميرسه بعد از کمي مکث قدم توي اتاق گذاشت زيپمو کشيد پايين نصفشو که کشيد پايين گفتم-مرسي بقيشو خودم ميتونم بدون حرف از اتاق رفت بيرون تورو تاجمو با هزار زحمت از سرم برداشتمو روي صندلي ميز ارايش نشستم ارايشگر موهامو نصفشو با حالت قشنگي بالاي سرم بسته جمع کرده بودو بقيشو فر درشت کرده بود به صورت کج ول کرده بود روي يکي از شونهام به تصوير توي ايينه خيره شدم اصلا باورم نميشد اين منم...اصلا باورم نميشد اون دختري که لباس سفيد پوشيده بودو يه دسته گل با گلاي رز سفيد دستش بودو همه بهش ميگفتن عروس خانوم من باشم چجوري ميتونستم باور کنم وقتي قلب مردي که الان شوهرم شده بود مال من نيس؟...لباس عروسي روکه هر عروسي ارزو داره شوهرش اونو از تنش دربياره خودم دراورده بودمو الان گوشه ي اتاقم افتاده بود...تورو تاجمو خودم از سرم باز کرده بودم گيرهاي موهامو خودم باز کرده بودم به جاي اينکه سپهر با عشقو محبت از سرم باز کنه....کدوم عروسي شب عروسيش بغض ميکرد که من الان بغض کرده بودم؟ من عروس تنهايي بودم که الان به جاي معاشقه با تازه دامادش به تصوير چشاي اشکيش توي ايينه خيره شده بود...دوتا چشم گربه اي عسلي از پشت هاله اي از اشک به من ميگفتن قوي باش...قرار نشد از همين اول نااميد باشمو گريه کنم...پلکامو بهم فشار دادم نفس عميقي کشيدم بلند شدم سرم چند لحظه گيج رفت چشامو بستمو نشستم وقتي احساس کردم ديگه سرم گيج نميره بلند شدم رفتم توي حمومي که توي اتاقمون بود موهام حال اومد حوله رو دور خودم پيچيدم اومدم بيرون انتظار داشتم سپهر توي اتاق باشه ولي نبود اين سپهر کجا بود؟ توي هال سرکي کشيدم روي مبل دراز کشيده بودو ساعد دستشو روي چشاش گذاشته بود در اتاقو بستم رفتم سمت پاتختي تا لباس بردارم...به به چه لباسايي اينا که لباس زيراي سپهر بودن در کشو رو هل دادم...رفتم سمت اون يکي پاتختي کلا مادوتا گل کاشتيم با اين لباسامون لباس خواب فقط لباس خواباي خودم از همه رنگ مشکي،سرخابي،ابي،زرشکي،صور تي،پوست پلنگي،سفيدحالا يکيشون بالا تنه داشت پايين تنه نداشت يکيشون پايين تنه داشت بالا تنه نداشت اينارو نمي پوشيدم سنگين تر بود اين مامي جون ماهم بلهههه خوش به حال بابا...کلا بي خيال اين لباسا شدمو رفتم يکي از لباس خواباي سفيد خودمو که روش عکس خرس بودو بلنديش تا زانوم ميرسيدو پوشيدم اخي چقد اين لباس خوابمو دوس داشتم از اتاق اومدم بيرون رفتم توي اشپزخونه تا يه ليوان اب بخورم سپهر روي مبل نشسته بودو کراواتشو توي هوا ميچرخوند-چه عجب!! -چي چه عجب؟ -بلاخره از اتاق اومدي بيرون لبامو دادم جلو-خب تو ميخاستي بيايي تو اتاق به من چه طلب کار -فک کردم تو خوشت نمياد و بعد بلند شد رفت توي اتاق کمي صبر کردم تا لباساشو عوض کنه بعد رفتم تو اتاق روي صندلي نشسته بود از موهاش اب مي چکيد موهاي مشکيش براق شده بود داشت موهاشو با حوله خشک ميکرد اخه تو مو داري که با حوله افتادي به جون موهات؟منم با اين همه مو از حموم که ميام بيرون حوله رو نزديکشونم نميکنم منو که ديد نگاهش رفت سمت لباس خوابم خندش گرفت به زور جلوي خندشو گرفت کووووفت رو اب بخندي ميخاستي يکي از اون لباس خواب خوشگلا رو برات بپوشم از خود بيخود شي...مرتيکه هيز چشم چرون چراغو خاموش کردمو شيرجه زدم تو تخت که صداي اعتراضش بلند شد- چرا چراغو خاموش کردي؟ -چون ميخاستم بخابم مگه کوري نميبيني دارم موهامو خشک ميکنم ؟ خنده ي الکي کردم-چيو؟مگه تو مو داري که بخايي خشکشون کني؟ چراغو روشن کرد-نه فقط تو مو داري عمدا لفتش ميداد منم خودمو وسط تخت ول دادمو دستو پاهامو از دوطرف باز کردم بعد ده دقيقه بلاخره تشريف اوردن که بخوابن-هي بلند شو يه گوشه بخواب خودمو به خواب زدم-هوووي مگه باتو نيستم؟ .............. خم شد روم-خوابي؟ نفساي گرمش صورتمو قلقلک ميداد اگه يکم ديگه سرشو نگه ميداشت خودمو لو ميدادم ولي سرشو برد عقب-خرس قطبي...فک کن پسر اگه قرار بود امشب اتفاقي بيافته چي کار ميکرد؟ بعدم خودش با خودش خنديد..هه هه خوش خنده خب ديگه چي؟ يه زانوشو تکيه داد به تختو اروم منو بغل کردو گذاشت يه طرف تخت-اندازه يه بچه ده ساله هم وزن نداره...ولي خوشم امد هيکلش حرف نداره...بغليه بغليه يکم ديگه حرف ميزد بلند ميشدم يکي ميزدم تو سرش ولي خفه شدو هيچي ديگه نگفت پشتشو به من کردو خوابيد چشامو باز کردم چي ميشد اگه سپهر دوستم داشتو کاري ميکرد که امشب باهمه ي شباي ديگم متفاوت باشه...اهمو تو دلم خفه کردم...من به اين چيزاش فکر نميکردم من فقط عشقو علاقه ي مردي رو ميخاستم که بي هيچ علاقه اي پشتشو به من کرده بودو در فاصله کمي از من نفس ميکشيد....اين سهم من از يه عشق يک طرفه... اتاق تاريکه تاريک بودو من توي سکوت به صداي منظم نفس هاي سپهر گوش ميکردم...کم کم پلکام سنگين شدو روي هم افتادو خوابم برد صبح که بيدار شدم سپهر نبود کجا بود؟امروز که جمعه بود به ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود به به چقدر خوابيده بودم پاشدم لباس خوابمو با يه تاپو دامن کوتاه عوض کردم رفتم سر يخچال يه چيزي براي خوردن پيدا کردم بعد از اينکه گرسنگيم برطرف شد يه غذايي براي ناهار درست کردم اابته اين وسط همه زنگ زدن با لحني معني عندر معني حرف ميزدن که منم خجالت ميکشيدم اخه اش نخورده و دهن سوخته؟هـــــــيغذا که اماده شد منتظر سپهر شدم تا بياد باهم بخوريم ولي هر چي صبر کردم نيومد چيشششش حتما رفته با هاله جونش...بهتر کي دلش ميخواد با اين آرانگوتان غذا بخوره...تنهايي غذامو خوردم خونه سوتو کور بود حوصلم حسابي سر رفته بود نميدونستم چيکار کنم 10 روز تعطيلي ميان ترم داشتيم امروزم که شرکت تعطيل بود خونه هم که مرتب بود البته من از کاراي خونه به جز اشپزي هيچکاري بلد نبودم که بکنم الانم که ديگه ازدواج کرده بودم نه ميشد چت کنم نه ميشد زنگ برنم سرکار بزارمو مزاحم شم...اخــــي يادش به خير چقد با مهنازو سارا پسرارو سرکار ميزاشتيم...هــــي... رفتم توي حياط خونمون قدم زدم خونمون ويلايي بود يه استخر بزرگ هم وسط حياط بود نشستم لب استخر پاهامو کردم توي ابو تکون دادمو دورس قدم زدم بعدم بلند شدم باغچه ي بزرگي که اون طرف حياط بود رو اب دادم...ديگه واقعا وصلم سر رفته بود نشستم جلوي تيوي خودمو با فيلم ديدن مشغول کردم بعد از چند ساعت فيلم ديدن تيوي رو خاموش کردمو همونجا روي مبل خوابيدم وقتي بيدار شدم هوا تاريک بود بوي عطر سپهر ميومد با هزار اميد چراغو روشن کردم سرکي به اتاقا کشيدم ولي نبود سرخورده با بغض نشستم روي مبل زانوهامو تو دلم جمع کردم و سرمو گذاشتم روشون چشامو بستم...صداي اب حمومو شنيدمو بعد صداي در اتاق که بسته شد واااي...پاشدمو به سمت اتاق رفتم بدون هيچ فکري درو باز کردم...که چه ديدم... سريع دستمو گذاشتم رو چشام-چرا عين گاو ميايي تو اتاق؟ در اتاقو بستم-ببخشيد 5 دقيقه بعد اقا تشريفشونو اوردن و نشستن روي مبل-شام ميخوري گرم کنم؟ -نه خوردم اي کارد بخوره تو اون شکمت...مرتيکه شکم گنده براي خودم غذا گرم کردمو خوردم اونم روي مبل لم داده بودو با موبايلش ور ميرفت بعد از غذا ظرفارو شستم و رفتم تو اتاقم يکي از رماناي جديديو که خريده بودمو برداشتم روي تخت دراز کشيدم ساعت از 1 گذشته بود که اومد بخوابه بدون توجه به من چراغو خاموش کرد-ااااااااا چرا چراغو خاموش کردي؟؟ -ميخام بخوابم اباژور روي پاتختيو روشن کردم-خاموشش کن -نچ دارم کتاب ميخونم 10 دقيقه اي گذشت که يهو بلند شدو سر جاش نشست-برو بيرون کتابتو بخون نگاهم به کتابم بود-راحتم -ولي من ناراحتم -به من چه -ببين داري عصبانيم ميکنيااااا -خب عصباني شو -اونوقت شايد يه کاري کنم که مطابق ميلت نباشه -منم چون بي دستو پام مي شينمو نگات ميکنم نفسشو با حرص بيرون دادو بعد روم خم شد با تعجب به صورتش که دو وجب با صورت من فاصله داشت نگاه کردم به من خيره شده بود دست برد اباژورو خاموش کرد حالا من خاموش کن اون خاموش کن اونکه خانوش کرد بلافاصله من دست بردم که اباژورو براي بار هزارم روشن کنم که کتابمو از دستم کشيدو پرت کرد روي پاتختي سمت خودش با لجبازي خم شدم که کتابمو برش دارم که دستمو گرفت-مثه بچه ي ادم بگير بخواب -اي واي شرمندتم اااااادم -هر چي باشم بهتر توام اداشو دراوردمو بلند شدم چراغو روشن کردمو يه کتاب ديگه برداشتم ديگه کاردش ميزدي خونش در نميومد بلند شد-لعنتي پاشو برو بيروووووووون -مشکل خودته پس خودت پاشو برو بيرووووووون خواست دوباره کتابمو بقاپه که گرفتم پشتم-هر پي ازم بقاپي يه کتاب ديگه در ميارم بالشتو پتو رو برداشت خاست بره بيرون که پتو رو کشيدم سمت خودم-پتو مال منه يه نگاهي به من کرد که خودمو خيس کردمو بعد زير لب يه چيزي گفتو بدون پتو رفت بيرون خودتي هرچي گفتي به خودت برگرده بعد از اينکه اون رفت سريع کتابو گذاشتم کنار چراغو خاموش کردمو بلند گفتم-اخيـــــــــش رفت صداي پاش متوقف شدو احتمالا ميخاست برگرده که سريع درو بستمو قفل..يعني اگه اين در قفل نبود من اون دنيا بودم ...فقط يه شب بود که کنار سپهر روي اين تخت خوابيده بودم ولي همون يه شب هم بدعادتم کرده بود...حالا هي غلت بزن هي غلت بزن حقته اونموقع که سپهرو از اتاق بيرون کردي بايد به اين فک ميکردي....هـــــي اگر ارانگوتان بوديو رفتي اگر نا ارانگوتان بوديو رفتي...ديگه حسابي به غلط کردن افتاده بودم رفتم دروباز کردم به اين اميد اينکه هنوز نخابيده باشه نيم ساعتي گذشته بود...سرکي کشيدم تو هال سايه ي کسيو توي راهرو ديدم يه لحظه ترسيدم ولي بعد با خودم گفتم کي ميتونه باشه غير سپهر از کنار در اومدم کنارو شيرجه زدم توي تخت صداي نفساي تندم نميزاشت صداي پاشو بشنوم ولي سايش که داشت ميومد سمت اتاق پيدا بود چند ثانيه بعد بوي شديد الکلو احساس کردم چشام سريع باز شد صورت سپهر تو فاصله ي چند سانتي صورتم بود چشاي مشکيش توي چشام خيره شده بود صدام در نميومد سپهر زانوشو به تخت تکيه داد خواست خودشو روي تخت يا در واقع روي من ولو کنه که خودمو کشيدم کنار کنارم روي تخت خوابيد بعد دست انداختو منو کشيد سمت خودش-اووووم عزيزم خودتـــــي تو دنيا اگه از چيزي مي ترسيدم ادم مست بود سعي کردم خودمو بکشم عقب-برو کنــار به من نزديک نشو منو دوباره کشيد سمت خودش لباشو گذاشت روي گلوم-اووووم بيـــا دلم برات تنگ شده بود بعد با لحن کش داري گفت-دوستت دارررررم خندم گرفت اونم با ديدن خنده ي من بلند خنديدو سرشو کرد توي موهام-چقد موهات خوش بوهه..موهاتو رنگ زدي ارررررررره؟چرا به من نگفتي ناااامرد..خيلي...خوشرنگ...شده چنگ توي موهام انداخت دوباره موهامو بو کردو بوسيدو سرش افتاد کنار سرم چند لحظه بعد خرناسه اي کشيدو سرشو اورد بالا-هـــــــــــــالــــــــه اي مرض و درد حادو هاله...هاله بخوره تو سرت يعني با هاله هم همين کارا رو ميکرد...لعنتي با بيزاري از خودم دورش کردم-برو گمشو من هالت نيستم دوباره سرشو اورد نزديکمو گذاشت روي سينم بغضم گرفت به صورتش خيره شدم چقدر معصومانه خوابيده بود اشکم روي گونه هام سرازير شددستمو روي موهاي پرپشتو مشکيش کشيدم گريه ام به هق هق تبديل شد..لعنت به من،لعنت به سپهر،لعنت به هاله،لعنت به هممون،لعنت به من که اونو از اتاق بيرون کردم چقدر دوستش داشتم چقدر عاشقش بودم بوسه اي دزدکي به گونش زدمو دستمو روي گونه ي تيغ تيغيش کشيدم از روز عروسي تا حالا ته ريش گذاشته بودو خيلي بهش ميومد داشتم عقدهامو توي مستيش خالي ميکردم يه دفعه از خودم بيزار شدمو سرشو از سينم کنار زدمو پشت بهش خوابيدم صبح که بيدار شدم سپهر کنارم نبود ساعت 11 بود شب قبلو به سختي يادم اومدو با ياداوري حرفاي سپهر اهي کشيدمو از تخت اومدم پايين تصميم گرفتم برم خونه ي مامان اينالباس پوشيدمو اماده شدم سوار جنسيس کوپه ي سفيدم که عمو سيامک براي کادوي عروسي بهم داده بود شدمو روندم تا خونه...اخـــي چقدر دلم براي اين کوچه و اين بن بست تنگ شده بودو بيشتر از همه اين در سفيد رنگ با تک درخت کنارش ماشينو پارک کردمو زنگ زدم روسريمو کشيدم جلوي صورتم که صورتم پيدا نباشه صداي هميشه گرمو شوخ نيما توي ايفون پيچيد-بله؟ صدامو پيرزني کردم-اقاجان تورو خدا يه کمکي بکن نياز منديم -چند دقيقه صبر کنيد پشت درخت قايم شدم چند لحظه بعد با يه پلاستيک اومد بيرون دورو ورشو نگاه کرد-خانوم؟...سر کاريم؟ يه دفعه جلوش پريدم-يوهـــــووووو -زهرمااارررررر اينچه کاري بود قلبم وايساد ديوونه -سلام به داداااااااااش گراااامي؟چطور بيدي؟ -خوب بودم الان که تورو ديدم حالم بد شد -ههههههههه دلتم بخواد نچسب بعد از کنارش رد شدمو قبل از اينکه بياد تو درو بستم-ااااااا ديوونه درو باز کن -نه نيمايي همونجا بمون چون اگه بازم مو ببيني حالت بد ميشه حياطو رد کردمو وارد خونه شدم و رفتم توي خونه چون امروز روز تعطيل بود همه خونه بود-سلاااااااااااااااااااام باباو مامان روي کاناپه نشسته بودن هردوتاشون با ديدن من با خوشحالي بلند شدن صداي ايفون ميومد ولي کسي توجه نميکرد پريدم بينشونو دست انداختم دور گردنشون-وااااااي دلم واسه دوتاتون تنگ شده بوووود بابام پيشونيمو بوسيد-مام همينطور خوشگل بابا مامان در حالي که بغض کرده بود گفت- فدات شم چرا بيخبر اومدي دلمون برات تنگ شده بود ناديا با شنيدن صدام از روي نردها سر خورد اومد پايين-سلااام پريدم سمتش-سلام خواخرررررررررري بالاخره بابا رفت سمت ايفون-کيه؟مگه سر اوردي؟...اِ نيما تويي؟ چند ثانيه نکشيد که نيما اومد تو تامنو ديد پريد سمتم منم قهقه اي زدمو رفتم پشت يکي از مبلا -وايسا رواني وايسا اگه دستم بت نرسهه زبوني براش دراوردم بعد کلي دنبال هم دويديم مامان-ااا نيما اين حرکات يعني چي؟خواهرت اومده تو اينجوري بهش خوش امد ميگي -د مادر من شما که نميدوني اين فسقلي چي کار کردهههه...وايسو بچه بالاخره منو گير اورد ميدونست بدم مياد موهامو بکشن ولي موهامو کشيد-اااااا نيما ول کن موهامو کنده شدددددن -اهااااان درو رد من ميبندي اررررررره؟ -اره نميدوني چه حاليم ميده -اااااااااا اينجوريهههه -نه اونجوريهههه بعد موهامو محکم تر کشيد بابا-اِ نيما ول کن موهاي دخترمووو شد يه بار عين ادم باهم سلامو عليک کنين نيما موهامو ول کردو دستشو دورم حلقه کردو گونمو بوسيد منم روي پنجه ي پاهام بلند شدمو گونشو بوسيدم-داداشـــــي دلم برات تنگ شده بوووووووود -ما بيششششتر بي معرفت چرا اين چند روزه زنگ نزدي -نيما حالت خوب نيس خوبه ديروز باهم حرف زديما -راس ميگي از بس که تحفه اي بعد لپمو کشيد همه نشستيم نيما مثه قبل سربه سرم ميزاشتو منم با شيطنت از پسش بر ميومدم مامان-آوا چرا تنها اومدي پس سپهر کو؟ -خيلي دلش ميخاست بياد مامان ولي شرکت کاراي عقب مونده داشت مونده تو شرکت کارارو راستو ريس کنه ولي خيلي سلام رسوند -سلامت باشه حالا خوبه اصلا نميدونم کجاس اخه کي روز تعطيلي ميره شرکت واسه کارا عقب مونده رفتم توي اتاقم همه چي مثله قبل بود همونجور که ترکش کرده بودم عکسي که پارسال روي صخره گرفته بودم بهم لبخند ميزد چشمکي زدم بهش-حالو احوال؟بدون من خوش ميگذره؟چه خبر؟ و خودم جوابمو دادم-امنو امان پرده رو کشيدم عقب و منظره ي تکراري اما قشنگ باغچه ي بزرگ حياط نمايان شد اهي کشيدم چه قدر خونه ي پدريمو،اين اتاقو،باغچه ي بزرگو با درخت ياسشو دوس داشتمو افراد خونه رو بيشتر... رفتم سمت کتابخونه روي کتابايي که هنوز اونجا بودن دست کشيدم روي تخت به پشت دراز کشيدم به سپهرو زندگيم فکر ميکردم که سر نيما لايه در پديدار شد-تق تق؟ نشستم سر جام-بيا تو اومد تو-فسقلي دلت برا اتاقت تنگ شده؟ -اتاق کيلويي چند؟خودتو بچسب خنديدو اومد کنارم نشست دستمو دور شونش انداختمو سرمو گذاشتم روي شونش -نبينم جوجوم دلتنگ باشه لبخندي زدمو چيزي نگفتم گونمو نوازش کرد-خوبي؟ سرمو تکون دادم -ولي به نظر ناراحت ميايي -ناراحت نه ولي...هيچي -بگو -بي خيال -ااااا خب بگو ديکه -نميدونم ولي يه جورايي فک ميکنم که کاشکي ازدواج نکرده بودم تکوني خورد سرمو از روي شونش برداشت-چرا؟نکنه سپهر....؟ -نه بابا فقط ميگم کاشکي بيشتر پيش شماها مي موندم ولي سپهر مرد مهربونو خوبيه جون خودم-راستي از سوگل چه خبر؟ نيشش باز شد-بالاخره يه بار اسم کاملشو گفتي -اره ولي من بهش حسوديم ميشه خب چه خبر؟ -هيچي ميگم آوا يه روز ميتوني بيايي شرکت ببينيش -اره حتما نيما خيلي دوسش داري؟ -اره خيــلي انگشتمو توي لپش فرو کردم-يه وقت خجالت نکشياا خنديد-بايد ببينيش مثه خودته شيطون زبون دراز -هوووم پس واجب شد حتما ببينمش من نباشم کي تورو اذيت کنه؟؟ -خيالت تخت ناديا اومد تو-بچها بياين پايين ناهار حاضره بلند شديم وقتي داشتم از کنار ناديا رد ميشدم گونشو بوسيدم که اونم جوابمو داد مثل هميشه از نرده سر خوردم اومدم پايين بابام-اخه من نميدونم اين چه کاريه شماها ميکنيد مثلا ازدواج کردي دختر -اووووه ازدواج کردم سربازي که نرفتم مامان-مثلا بعد ازدواج بايد شيطونياتو بزاري کنارو به زندگيت برسي -حميرا جون مگه نشنيدي ميگن ترک عادت مرض است بابا-دختره ي شيطون زبون دراز سپهر از دست تو چي ميکشه؟ ناهارو توي جمع گرمو صميمي خانواده خورديمو بعد ناهار مامان بابا براي استراحت رفتن توي اتاقشون منو ناديا باهم رفتيم توي اتاق ناديا تاباهم کمي صحبت کنيم –خب خواخري چي کارا ميکني؟؟ -نفس ميکشيم دستمو انداختم دور گردنش-هووووم...چه خبر؟؟ -برف اومده تا کمر -هههه خودتو نزن به اون راه خودت ميدوني کدوم نوع خبرارو ميگم -ااااااا بابا بيخيال -عمرا اگه بيخيال شم زود باش بيوي کاملشو بده زود تند سريع -ااااه هيچيو نميشه از تو قايم کرد -نه که نميشه زود بنال بينيم چيکاره اي؟ -اسمش بهنامه23 سالشه ترم 5 حسابداري و شاغلم هست به نظر مياد که ادم حسابي باشه تازه ديروزم باهم حرف زديم چشامو باريک کردم-تو که بهش زنگ نزدي؟؟ -نهههه مگه خرم خودش زنگ زد -باريکلا خواهر خودمي ولي خوب جيگريها -اره خوشتيپو خوش هيکل امروزم باهم قرار داريم -بلهههه؟چي شنيدم؟؟ خنديد -کوووفت ببند اون نيشتو پرررو راستي نادي نيما بفهمه ناراحت ميشها -خب توهم با پسراي دانشگاه دوست بوديو نيماهم ميدونست -پسرا نه فقط چند نفر اوناهم دوست پسرم نبودن در ضمن من 25 سالمه تو 18 سالته شونهاشو بالا انداخت -البته من ميدونم تو دختر عاقلي هستي ولي فقط احتياط کنو اصولتو زير پا ننداز در ضمن ميدونم دفعه ي اولتم نيس -ااووووپس تو از کجا ميدوني؟؟!! چشمکي زدم ساعت 11 بود که رسيدم خونه کليدو توي در انداختمو درو باز کزدم سپهر روي مبل نشسته بود سلام کردم به زور جوابمو داد اي بي لياقت بي خاصيت لياقتت همون هاله ي خلو چله کجا بودي؟-خونه ي بابام -يه نگاهم به ساعت مينداختي بد نبود نکه خودش هميشه سر وقت خونه بود بيخيال شونه هامو انداختم بالا خواست چيري بگه که منصرف شد منم حق به جانب يه نگاه بش کردمو رفتم توي اتاق تا لباسمو عوض کنم يکي از همون مثلا لباس خوابارو پوشيدم رو پوشيدمو توي ايينه به خودم نگاه کردم خودم اب دهنم راه افتاد واي به حال سپهر پشيمون شدم درست نبود جلوي سپهر اينو بپوشم اومدم درش بيارم که سپهر اومد تو اتاق منم بي خيالش شدمو پريدم تو تخت پتو رو رو خودم کشيدمو چشامو بستم چند لحظه بعد سپهرم چراغو خاموش کردو پتو رو کنار زدو خوابيد گوشه ي تختو پشت به من دراز کشيد پتو رو کشيد سمت خودش پتو از روم کنار فت کشيدمش سمت خودم پتورو که پتو از روش رفت کنار دستشو از پشت اوردو پتو رو دوبارخ کشيد سمت خودش اِاِاِ يعني چي هي پتو رو از روم ميکشه کنااااار با لجبازي دوبازه کشيدمش سمت خودم که يه دفعه برگشت سمتم-مشکل داري؟؟چرا اينجوري ميکني؟؟ -خودت مشکل داري که هي پتورو از روم ميکشي کناررررر -اول تو کردي....کلا تو هميشه کرم ميريزي -هههههههه کرم بريزم اونم براي کي؟تو؟عمراااااا يه درصدم فکرشو نکن بلند شد نشست -پس برا چي اين کارارو ميکني؟ هان؟نکنه ميخايي توجه منو جلب کني؟اررره؟؟ بلند زدم زير خنده-تورو خدا منو نخندون سپهر فک کردي خيلي تحفه اي که بخوام توجهتو جلب کنم؟نخير همچين اش دهن سوزيم نيستي پوزخندي زد-اميدوارم چشامو گرد کردم-من واقعا نميدونم کي به تو اين همه اعتماد به نفس کاذبو داده و زير لب گفتم خود که که پندار بدبخت ولي انگار شنيد چون بلند شد روبه روم نشستو دستمو پيچوند-چه زري زدي؟يه بار ديگه تکرار کن تا حاليت کنم؟ اخمامو تو هم کردم-همين که شنيدي..دستمو ول کن -تا نگي غلط کردم چيز خوردم ولت نميکنم -عمراااااا بيشتر فشار داد لعنتي چقدر دستاش قوي بودن از زور درد چن ثانيه چشام بسته شد بازشون کردمو سعي کردم دستمو بکشم ولي محکم تر فشار داد-ولم کن...ولم کـــن عقده اي بدبخت دستمو با حرص ول کرد-کاش يه ذره تربيت داشتي که دلم نسوزه -دارم ولي لايقش نيستي که بات درست رفتار کنم پتو رو با خشونت کشيد سمت خودشو منم چون حواسم به جاي سرخ شده ي انگشتاي سپهر روي مچ دستم بود نتونستم سريع عمل کنمو پتو کشيده شد از روم کنارو لباس خوابمم همراه با پتو کنار رفت سپهر نگاهش افتاد به پايين


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: